ثابت من قصد خرابات کرد


نفی مرا شاهد اثبات کرد

با قدح و بلبله تسبیح کرد


با دف و طنبور مناجات کرد

آن خدمات من دل سوخته


مستی او دوش مکافات کرد

نغمهٔ او هست مرا نیست کرد


بیدق او شاه مرا مات کرد

تا که به من داد و گفت:«خذ»


اغلب انفاس مرا هات کرد

آنکه همی دعوی بر هر کسی


روز و شب از راه کرامات کرد

حال سنایی دل اهل خرد


خاک گمان بر سر طامات کرد

با دل و با دیدهٔ چرخ فلک


دال دل خویش مباهات کرد

دیدهٔ بردوخته چون برگشاد


راز دل خویش مقامات کرد

بحر محیط او به یکی دم بخورد


پس بشد و قصد سماوات کرد

دست به هم بر زد و ناگه به شوق


زان همه شب دوش لباسات کرد

بست در صومعه و خویش را


چاکر و شاگرد خرابات کرد

کشف که داند که کند آنکه او


فضل برو سید سادات کرد

ماند سنایی را در دل هوس


صومعه پر هزل و خرافات کرد